بازرگان و پروژهی اسلامزدایی از اسلام
بسم الله الرحمان الرحیم
بازرگان و پروژهی اسلامزدایی از اسلام: نقدی بر دینداری پیشقراول روشنفکری دینی
امیر عزتی: بیست و هفت سال پیش در چنین روزی، مهدی بازرگان دار فانی را وداع گفت. شخصیتی که به عنوان اولین نخست وزیر انقلاب در دولت موقت ایران شناخته میشود، و تأسیس حزب نهضت آزادی ایران را در کارنامهی خود دارد. دولتی غربگرا که نسبت عمیقی با انقلاب نداشت، و حزبی که ایدئولوژی خود را از مفاهیم بنیادین فرهنگ غرب وام گرفته بود. شگفتآور این است که حلقهی وصل چنین دولت و چنان حزبی، از «سیر تحول قرآن» میگفت و هدف بعثت انبیاء را تبیین میکرد. این تنها کارنامهی سیاسی بازرگان نیست که باور دینی او را مورد تردید قرار میدهد، بلکه خوانش بنیادین او از دین نیز این پرسش را به وجود میآورد که به راستی فکر بازرگان به چه چیز بازگشت دارد؟ قرآن، یا اعلامیهی جهانی حقوق بشر؟
پاسخ به این پرسش، در گرو شناخت مبنایی است که بازرگان از دریچهی آن به دین مینگریست. اگر دفتر زندگی بازرگان را تورقی کنیم، در خواهیم یافت که این مبنا را وامدار ابوالحسن فروغی است، هنگامی که در دارالمعلین عالی نزد او درس میآموخت. میرزا ابوالحسن خان فروغی که همچون برادرش محمدعلی فروغی یک ماسون بود و در لژ فراماسونری بیداری ایران عضویت داشت، از اولین اشخاصی بود که به برقراری نسبتی میان مذهب و تجدد همت بست. نسبتی که البته هرگز امکان تحقق ندارد، از آنجا که جمع میان دین و امر مدرن، جمع نقیضین است و نمیتوان در فضایی حقیقی این دو را بر سر سفرهی تاریخ نشاند. با این حال، شناخت عمیق نسبت میان دین و تجدد از محدودهی ملاحظات فروغی، بازرگان، و جریان روشنفکری دینی خارج بود، بنحوی که گویی امکان سازگاری دین و تجدد پیشفرض گرفته شده است. مبنای فکر بازرگان برساخته از فرضیاتی است که مورد اندیشه و سنجش تئوریک قرار نگرفته، و او را ناگزیر به اتخاذ رویکردی گزینشی و التقاطی نسبت به دین و تجدد میسازند. این در حالی است که نظامهای کلان فکری همچون دین و تجدد به مثابه کل بروز و ظهور دارند و نمیتوان رکنی از ارکان هر یک را برگرفت و با یکدیگر جمع کرد. بازرگان در مقام جمع میان دین و تجدد، ابتدا دین را در دام علم تجربی و نظریات اثباتگرایانه انداخت. مثلاً در کتاب «مطهرات در اسلام»، برای آنکه منطق دستورات فقهی مربوط به طهارت را تبیین کند، دست به دامان فیزیک و بیوشیمی شده است. بازرگان دربارهی وجه تحقیقات خود در این کتاب مینویسد:«... میخواهیم خوشهای از ثمرهی علوم جدید را با گوشهای از احکام قدیم تطبیق نماییم و به فقها و علمای محترم خود بنماییم که تحقیقات جدید نیز دریچههای وسیعی به اطوار صنع خلقت و انوار خاندان نبوت باز میکند و گاهی بیشتر از ابواب حادی عشر و ذکرها و وردها، انسان مجاهد را به مصداق آیات محکمی که در قرآن کریم امر صریح به تفکر در عوالم طبیعت مینماید به مقام یقین میرساند.» بازرگان در اینجا ضمن آنکه با اشاره به کتاب علامه حلی، تذکر و طریقت دینی را کوچک میشمارد، از مقام یقین سخن میگوید. پرسش اینجاست که آیا موقوف ساختن دین به علم تجربی میتواند انسان را به یقین برساند؟ اصلاً چرا باید معرفت دینی را با ساینس موجه ساخت؟ با توجه به اینکه ساینس به مثابه معرفتی بشری ظرفیت پاسخ به پرسشهای متافیزیکی در باب ادیان را ندارد، آیا در انداختن امر وحیانی با علم تجربی ایمان را در معرض آسیب قرار نمیدهد؟ چنین پرسشهایی، از چارچوب امکانسنجی سازگاری میان علم و دین فرا تر هستند، و درواقع امکان سازگاری میان ایمان و موضوعیت نفسانی به معنی هایدگری را مورد تردید قرار میدهند. بازرگان دین را به علوم دنیوی زنجیر میکند و آن را موضوع عقل مدرن و تجربی قرار میدهد. وقتی دین را موضوع عقل بنیاداندیش قرار دهیم و آن را از فیلتر علم و تجدد عبور دهیم، یعنی مواجههای خودبنیاد، پرندهوار، و از صدر به ذیل داشتهایم. مادام که نحوهی مواجههی ما چنین باشد، رسیدن به ایمان و معرفت یقینی منتفی خواهد بود. به این ترتیب، تنها تفاوت میان روشنفکری دینی و روشنفکری سکولار این است که روشنفکران سکولار پذیرفتهاند که تقیدی به دین ندارند، اما روشنفکران دینی از پذیرش الحاد خود سر باز میزنند. البته بحران اصلی روشنفکری دینی این است که اندیشه ندارد و از ابتدا با متدولوژی و رویکردی عقیم رشد پیدا کرده است. بازرگان با چرخش فکری در سالهای پس از پیروزی انقلاب، مدافع اخراج دین از ساحت سیاست و حوزهی عمومی گردید. اساساً این نیز از خصیصههای روشنفکران دینی است که به علت پیروی از مد روز و با پیشروی سکولاریسم، پیوسته رنگ عوض میکنند و از نظرات پیشین خود عدول میکنند. بازرگان در این دوره اعتنا به حوزهی عمومی را از عهدهی دین خارج میدانست و وظیفهی تدبیر امور دنیا را از دوش دین برداشته و به علوم دنیوی محول میکرد. گویی دستورات دین دربارهی نحوهی زیست اینجهانی انسانها کارآمدی خود را از دست داده است. بازرگان به کاربست سیاسی دین بیاعتنا شد و با انکار نظریهی ولایت فقیه بیمیلی خود نسبت به نظام اسلامی را نشان داد. دینی که بازرگان از آن دفاع میکرد نه در سیاست جلوه داشت، نه در مناسبات اقتصادی ظهور میکرد، و نه دارای نمود اجتماعی بود. دین خوشایند بازرگان، تنها در پستوی خانهها جای دارد و به خصوصی ترین ابعاد زیست انسانی زنجیر شده است. دینی که اینچنین گرفتار رکود و انفعال شده، دیگر محل ظهور و تجلی حماسههای اجتماعی نیست، و ظرفیتی برای مبارزه و کنشگری اجتماعی ندارد. دین نزد بازرگان و روشنفکران دینی به قدری دستخوش حذف و اصلاح میشود که از مفاهیم بنیادین خود زدوده شده و به امری پوک و میانتهی تبدیل میشود. حقیقت این است که بازرگان دین را همواره در حاشیهی یافتههای جدید قرار میداد و ندانسته آن را به نفع تجدد جعل میکرد. پس از بازرگان، مسخ معارف دینی به دست پیروان او ادامه یافت و به شکل جریانی فکری در آمد که با وجود محرومیت از اندیشهی تئوریک، بر خیال باطل جمع میان تجدد و امر وحیانی پافشاری کرده و این ایستادگی را تا به امروز نیز ادامه داده است.