بُراق

بسم الله الرحمن الرحیم
«براق فکر را یک شب، به معراج حقیقت ران»
این وبلاگ برای آن است که نوشته‌های نابسامان یک دانشجو را از گزند فراموشی حفظ کند، و ممکن است حاوی مطالب نیمه‌کاره یا بریده‌بریده باشد.
دغدغه‌ی اصلی‌ام دین‌پژوهی و فلسفه‌ی آلمانی است. گذاری به سیاست و نقد اجتماعی هم دارم.
-نقل مطالب منعی ندارد.
-مسئولیت نوشته‌های وبلاگ با من است.
پی‌نوشت: بُراق، نام مرکبی است که حضرت خاتم با آن به معراج رفت.
پی‌نوشت ۲: مصرعی که بر صدر توضیحات آمد، متعلق به قصیده‌ای است از سلمان ساوجی.

بایگانی

انقلاب به مثابه کانون خلق انتظارات

سه شنبه, ۲۸ دی ۱۴۰۰، ۰۹:۵۰ ب.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

انقلاب به مثابه کانون خلق انتظارات

رهیافتی به نومیدی و رادیکالیسم اجتماعی در ایران با عطف نظر به نظریه‌ی جیمز دیویس

 

امیر عزتی: از دهه‌ی هفتاد شمسی تاکنون، توده‌ی مردم و اقشار و اصناف مختلف جامعه -به خصوص زنان، دانشجویان، معلمان، کشاورزان،  و فعالان محیط زیست-، نارضایتی خود را با برگزاری تجمعات اعتراضی نشان داده‌اند. حاکمیت، با توجه به بضاعت نظری و عملی خود و به دلایلی همچون سنگ‌اندازی بیگانگان و کارشکنی برخی کارگزاران، توان رویارویی با برخی پیچیدگی‌های مدیریت کلان سیاسی را پیدا نکرد؛ در نتیجه بسیاری از برنامه‌ها و ایده‌آل‌های انقلابی در قلمروی اقتصاد، اجتماع، فرهنگ، و سیاست امکان تحقق نیافتند. مطالعات تجربی در حوزه‌ی روان‌شناسی اجتماعی، جامعه‌ی ایران را جامعه‌ای فرورفته در نومیدی، و سرشار از تکانشگری‌های احساسی و رادیکال نشان می‌دهد. در این میان، پرسش این است که چگونه می‌توان به برقراری نسبتی میان عملکرد حاکمیت و شرایط اجتماعی-روانی جامعه‌ی امروز اندیشید؟ آیا می‌توان «انتظارات مردمی» را نقطه عطف این نسبت دانست و از این طریق به شکاف میان دولت و ملت، نومیدی اجتماعی، و انقلابیگری نقب زد؟ اگر چنین بتوان تصور کرد، چطور می‌توان در مقام تبارشناسی امیدها و انتظارات جامعه‌ی ایران بر آمد، کانونی برای خلق و نشو و نمای آنها یافت، و فراز و فرودهایشان را توضیح داد؟

  • نظریه‌ای در باب انقلاب

نظریه‌پردازی درباره‌ی انقلاب، متضمن پرسش از اتمسفری است که تفکر انقلابی در آن خلق یا بازتولید می‌شود. نظریه‌پردازان انقلاب، «بنیاد تفکر انقلابی» را ابژه‌ی فهم خود قرار می‌دهند و چنین طرح مسئله می‌کنند که «انقلاب‌ها چرا رخ می‌دهند؟»، و «چه می‌شود که آلترناتیو رفرم، رضایت‌بخشی خود را برای انقلابیون از دست می‌دهد؟». به عنوان نمونه، انقلاب در مدل‌های مارکسیستی، از بر هم خوردن ترازمندی زیربنا (Basis) و روبنا (Überbau) بر می‌آید و به مثابه لوکوموتیوی است که با نابودی سیستم سرمایه‌داری و سرنگونی طبقه‌ی بورژوازی، این ترازمندی را به تاریخ باز می‌گرداند. مارکس با زیربنا قرار دادن مؤلفه‌های مربوط به تولید، نگرشی ماتریالیستی و سرمایه‌محورانه را ترجمان تفکر انقلابی ساخت. اما در برخی مدل‌های آنارشیستی، شیوه‌ی تولید در ایجاد تفکر انقلابی واجد مرکزیت و محوریت نیست، بلکه دولت‌هراسی و اقتدارگریزی به محرک اصلی جنبش‌های انقلابی تبدیل می‌شود. چنانکه باکونین (آنارشیست روس) با استیلای سیاسی پرولتاریا مخالفت کرد و از انجمن بین‌المللی کارگران اخراج گردید.

برخی نظریه‌پردازان متأخر، خلق تفکر انقلابی را در نسبت وثیقی با «انتظارات مردمی» مطالعه کردند. از جمله «جیمز چاونینگ دیویس» آمریکایی که با فرمول «منحنی جِی» به تبیین دلیل وقوع انقلاب‌ها پرداخت. این نظریه توضیح می‌دهد که شکاف میان انتظارات مردم و دریافت‌های آنان (ارضای انتظارات) چگونه به نومیدی و رادیکالیسم اجتماعی می‌انجامد. دیویس (که بعضاً با سناتوری آمریکایی به نام «جیمز جان دیویس» اشتباه گرفته می‌شود) با الهام از نظرات «الکسی دو توکِویل» فرانسوی، انقلاب را پاسخی ذهنی و روان شناختی به دوره‌ای کوتاه از رکود اقتصادی پس از دوره‌ای طولانی از رشد اقتصادی دانست. او توضیح داد که اگر فاصله‌ی انتظارات مردم با میزان ارضای این انتظارات در عمل، به اندازه‌ای غیرقابل تحمل برسد، نارضایتی مردم به خشم تبدیل می‌شود و رنگ انقلاب به خود می‌گیرد. این نظریه ریشه در پاره‌ای از مطالعات روان‌شناختی دارد که خشونت را در پیوند با ناکامی و شکست قرار می‌دهند. بدین نحو که انقلاب به مثابه امری خشن و رادیکال، از عدم ارضای انتظارات مردم -که نوعی ناکامی روان‌شناختی محسوب می‌شود- سرچشمه می‌گیرد. در دکترین مارکسیستی، فقرا درصورتی فقیر می‌مانند که قدرت لازم برای برافکنی نظام مالکیت خصوصی و سرنگون کردن بورژوازی را نداشته باشند. اما در نظریه‌ی دیویس، «اراده» نیز افزون بر قدرت موضوعیت پیدا می‌کند: فقرا در صورتی فقیر می‌مانند که به فقیر بودن عادت کرده باشند و اساساً تصور و درکی واقعی از رفاه و الگوی زیست مرفه‌الحال نداشته باشند. به بیانی دیگر، تفکر انقلابی در فضای محرومیت مطلق خلق نمی‌شود. فقیر مطلق هرچند نیرومندی لازم را داشته باشد، هیچگاه به فکر انقلاب نمی‌افتد، مگر آنکه با رفاه تماس پیدا کند و به شرایط «محرومیت نسبی» دگرسان شود. چنانکه توکویل معتقد بود:«ظلم و ستم طاقت‌فرسا، تنها زمانی منجر به شورش می‌شود که بارقه‌ای از نور در انتهای تونل وجود داشته باشد.».

اگر این نظریه را در برابر دکترین انقلاب اسلامی ایران قرار دهیم، کلیت داشتن آن منتفی خواهد شد، چرا که نمی‌توان انقلاب ایدئالیستی بهمن ۵۷ را در ظرف محدود دوگانه‌ی فقر و غنا جای داد و آن را به ابعاد اقتصادی فرو کاست. دخالت انگیزه‌های اقتصادی در انقلاب اسلامی ایران قابل انکار نیست، اما آنچه جوهر این انقلاب را تشکیل می‌داد حاصل یک افق هستی‌شناسیک خاص و نوعی «خودآگاهی تاریخی» بود. انقلاب ۵۷ نه تنها واکنشی به مدرنیزاسیون پهلوی بود، بلکه افق و عالَم دیگری را فرا می‌خواند. گذشته از این، پهلویسم هیچگاه نتوانست موجب برخورداری مردم ایران از رفاه و توسعه‌ی بلندمدت شود. رژیم پادشاهی برای توسعه سریع اقتصادی، میلیاردها دلار درآمد نفتی را برای عیاشی و الواطی و تحقق رویای پوچ مدرنیزاسیون ایران به باد فنا داد و هیچ یک از اقداماتش در بهبود شرایط مادی مردم ایران کارگر نبود. بنابراین، وجود دوره‌ای طولانی از رشد اقتصادی -که شرط نظریه‌ی دیویس بود- ملغا می شود.

  • انقلاب به عنوان تجربه‌ای اجتماعی

اگر بتوان در چارچوب این نظریه ماند اما کانون خلق انتظارات مردمی را فرا تر از مفهوم رشد اقتصادی ترسیم کرد، ملاحظه خواهیم کرد که تفسیر جوامع پسا انقلابی با نظریه‌ی دیویس، دقیق‌تر از تفسیر جوامعی خواهد بود که در معرض تحول بنیادین سیاسی نبوده‌اند. این ادعا را چنین می‌توان توجیه کرد که استحداث (خواست شرایط و مناسبات جدید) و ساخت نظام سیاسی نو به وسیله‌ی انقلاب مردمی، کانونی نیرومند برای امیدها و انتظارات ایجاد می‌کند؛ و طبق رهیافتی روان‌شناسانه، این امیدها و انتظارات می‌توانند آتش انقلابی دیگر را شعله‌ور سازند. دیویس کانون خلق امید و انتظار را به رشد اقتصادی تقلیل می‌دهد، درحالیکه هر کانسپتی که نشان از استحداث داشته باشد و از میان رفتن موانع پیشرفت سیاسی را تداعی کند، می‌تواند کانون خلق انتظارات مردمی باشد. به همین سبب، ما نظریه‌ی دیویس را از پایان آن آغاز می‌کنیم، یعنی خود انقلاب را به مثابه عامل بالقوه‌ی انقلاب در نظر می‌گیریم. همه‌ی انقلاب‌های مردمی در سراشیبی سقوط قرار دارند و به محض بی‌توجهی دولت به خواست و انتظارات ملت، موجب زایش انقلابی دیگر می‌شوند. به عنوان مثال، کودتا علیه ملک ادریس می‌تواند کانون خلق انتظاراتی باشد که به مجرد ارضا نشدن، موجب سقوط قذافی گردید. یا حتی استقلال لیبی از استعمار ایتالیا را می‌توان به مثابه کانون خلق انتظاراتی برشمرد که به کودتا علیه ملک ادریس منجر شدند. مثال لیبی نشان می‌دهد که تغییر مستمر سطح انتظارات مردم و صعودی شدن روند این انتظارات در اثر تجربیات سیاسی-اجتماعی، چگونه تحولات انقلابی و رادیکال در این کشور را موجب شد. هنگامی که مردم ترس از دست دادن زمینه و فرصت پیش ‌آمده برای پیشرفت (به تبع انقلاب) را احساس کنند، قصد و اراده‌ی ملی در مقام تبدیل نارضایتی عمومی به رضایتمندی بر می‌آید و شور انقلابی در مردم شکل می‌گیرد. اقتضای این فرایند این است که چنین جامعه و ملتی در درون خود برخی پیش‌فرض‌های معرفتی را داشته باشد. از جمله اینکه وضعیت پایدار و رضایت‌بخش سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی چگونه است و چرا انقلاب می‌تواند وضعیت موجود را دگرگون کند؟ یا به بیانی دیگر، انتظارات این جامعه از حاکمان چیست؟، و چرا برای ارضای این انتظارات باید به فکر یک نظام سیاسی جدید بود؟ به این ترتیب، انقلاب بذر امیدها و انتظارات اراده‌ی جمعی را در خاک اجتماع می‌نشاند و تنها فاکتوری که این بذر را رشد می‌تواند دهد، رصد و پایش و مراقبت است. در غیر این صورت (یعنی درصورتی که نهاد حکمرانی نسبت به انتظارات بی‌توجه، یا به هر دلیلی در برطرف کردن آنها ناکام باشد)، رابطه‌ی دوسویه‌ی دولت و ملت دچار شکنندگی شده، و نارضایتی عمومی، خود را در هیئت انقلاب یا به شکل و صورت‌های دیگر نشان می‌دهد.

 

  • گذری بر شرایط امروز

جرح و تعدیل نظریه‌ی دیویس به چند دلیل می‌تواند در تفسیر وضعیت اجتماعی کنونی و ماهیت اعتراضات عمومی و صنفی اخیر در ایران کمک‌کننده باشد:

۱-ناکامی در گذار از ساحت رتوریک به ساحت تئوریک

جمهوری اسلامی ایران با تحقق آرمان‌های انقلاب ۵۷ و ارضای انتظاراتی که همزمان با وقوع انقلاب شکل گرفتند، فاصله‌ی زیادی دارد. مهم‌ترین امری که به اعتراضات اخیر ماهیت رادیکال و انقلابی می‌دهد، مطالبات اقتصادی و معیشتی است. آبادی دنیا و تأمین نیازهای مادی مردم، همیشه به عنوان یکی از اهداف اسلام و نظام اسلامی مطرح بوده است. هرچند اقتضای حوالت تاریخی امروز این است که انقلاب‌ها ماهیت این‌جهانی و سکولار داشته باشند، اما جامعه‌ای که والاترین شعائر معنوی و مقیدترین اعضا را داشته باشد نیز نیازمند آن است که در برطرف کردن نیازهای مادی خود دچار بحران نباشد. همانطور که نباید اجازه داد جامعه به سمت تشریفات و رفاه‌زدگی برود، نمی‌توان از مردم انتظار داشت که در فقر و فاقه زندگی کنند و نام آن را توصیه به ساده‌زیستی گذاشت. جامعه‌ی فقیر نمی‌تواند جامعه‌ای معنوی باشد. بی‌توجهی به مکانیسم روانی اجتماع و استظهار به ماهیت مردمی انقلاب، به انقلابیگری و رادیکالیسم در پاره‌ای از مردم، و نومیدی اجتماعی در پاره‌ای دیگر منجر می‌شود. مادام که تلقی ما از انقلاب اسلامی از سطح به عمق منتقل نشود و از وجوه خطابی و کلی فرا تر نرود، جای شگفتی ندارد که پناهی از سیاست‌های نولیبرال و فردگرایانه‌ بسازیم و شکاف فزاینده میان فقیر و غنی را به نظاره بنشینیم. گذشته از چالش‌های اقتصادی، مسلم است که در ساحت فرهنگ و تربیت فرهنگی نیز ضعیف بوده‌ایم و نتوانسته‌ایم تا آنجا که به تدبیر سیاسی مربوط است، از انسان معاصر ایرانی موجودی الهی بسازیم. همچنین در رهبری ساختارهای خرد و کلان سیاسی نیز، رویکردی شایسته‌سالارانه و شایسته‌گزینانه نداشته‌ایم. علی هذا از یک زاویه باید گفت تا زمانی که از گفتمان غنی انقلاب اسلامی صرفاً به تکرار مکرر برخی کلیدواژگان بسنده کرده و از این گفتمان بهره‌ی تئوریک نبریم، توان ارضای انتظارات مردمی را نخواهیم داشت.

۲-دوگانگی میان سیاست و رویه

ناهماهنگی میان نهادهای سیاستگذار و مجریان احکام، دوگانه‌ی آرمانگرایی نظری و تئوری نداشتن در عمل را موجب شده، که در ایجاد نارضایتی عمومی بی‌تأثیر نبوده است. به طور مثال، بحث از تمدن‌سازی، علوم انسانی اسلامی، برنامه‌های توسعه و... بدون توجه به واقعیت‌های عینی موجود، سیاست کلان را به امری زینتی تبدیل کرده است. طرح ایدئولوژی «تمدن بزرگ» با وجود شرایط محنت‌زده‌ی کف جامعه، در رژیم طاغوتی نیز چنین دوگانه‌ای ایجاد کرده بود. غایت‌ قصوای این نقد این نیست که دعوتی به دست کشیدن از آرمان‌ها باشد، بلکه نکته‌ی موردتأکید این است که آرمان‌گرایی نباید در مردم انتظارات غیرقابل ارضا ایجاد کند. در مقام به واقعیت در آوردن آرمان‌ها، برداشتن گام‌های تئوریک مقدم بر نشاندن ایده‌آل‌ها در افکار عمومی است.

۳-پروپاگاندای سیاه غرب

گذشته از عوامل درونی، اندیشه‌های وارداتی و تبلیغات سیاسی نیز می‌توانند سطح انتظارات مردم را دچار نوساناتی کنند. چنانکه پروپاگاندای غرب از سکولاریزه و حداکثری کردن مفهوم رفاه و توسعه برای بسط مدرنیسم استفاده کرده، و طبقه‌ی متوسط جامعه را تحت تأثیر قرار داده است. رسانه‌های معاند در نفرت‌پراکنی و سیاه‌نمایی، مغالطات هدفمند رسانه‌ای، تحریک قومیت‌ها، بسط ناسیونالیسم ضد دین، ذاتی‌انگاری عرضیات نظام و... سابقه‌ای دیرینه‌ دارند. اینکه گلوبالیسم غربی از تمام توان و ابزار خود برای بسط سکولاریسم و سرمایه‌داری استفاده می‌کند و در عین حال کمتر کسی متوجه این خدعه‌ی شوم است، خود نشان‌دهنده‌ی قدرت و قریحه‌ی فوق‌العاده‌ی غرب در مکاری و شیادی‌ست. در چنین شرایطی، ناچیز پنداشتن این قدرت به مثابه واگذاشتن ذهن و زبان و قلب مردم به اختیار نااهلان است.

۴-سرکوب هویتی

انقلاب اسلامی ایران مدلی از هویت را ترسیم کرد که به حوزه‌ی معرفتی غرب پسادکارتی متعلق نبود، بلکه سعی داشت به حوالت تاریخی غرب نه بگوید و چشم به افقی دیگر بنهد. عقل مدرن و تکنیک‌زده‌ی امروز اما، هویت‌هایی که بیرون از نظام متافیزیکی غرب تعریف شده‌اند را با خودکامگی و خودپرستی وادار به الحاق می‌کند. این سرکوب هویتی، پیش‌فرض‌های معرفتی مدل انقلابی را از اثر انداخت و جامعه‌ی ایران را به جامعه‌ای شبه‌مدرن تبدیل کرد. در چنین شرایطی، زاویه‌ی دید و انتظارات مردم نسبت به نظام سیاسی مطلوب تا آنجا در معرض تغییر و تحول قرار می‌گیرد که می‌تواند موجب عصیان علیه ضوابط خودساخته شود. جنس این درگیری‌ها، از تعارضات میان سنت و تجدد فراتر است و از برهمکنش تئوریک دو زیست‌جهان مستقل حکایت می‌کند که به تقابل توده‌ها و عرف و عادات آنها انجامیده است.

۰۰/۱۰/۲۸
امیر عزتی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی